نام کتاب به فارسی: "زندگی سلمان رشدی پس از فتوا - خاطرات سلمان رشدی به قلم خودش"
نام نویسنده و کتاب به انگلیسی:
Salman Rushdie: "Joseph Anton – A Memoir"
تاریخ اولین انتشار به زبان اصلی (انگلیسی): سال 2012
بخش 17 ترجمه ی فارسی:
فرزندانش چیزهایی درباره ی او میدانستند: اینکه صبحها، قبل از اینکه ریشش را بتراشد، سرحال بود، وَ بعد، پس از اینکه ریشتراشِ برقی کار خود را به پایان رسانده بود، دچار پریشانی میشد وَ آنها تمام سعیشان را میکردند که از او دوری بورزند؛ وَ اینکه وقتی آنها را آخرهفته به ساحلِ شنا میبُرد، در طول راه سرزنده وَ شوخ بود، ولی در راه بازگشت به خانه عصبانی بود؛ وَ اینکه وقتی با مادرشان در کلاب "ویلینگدون" گلف بازی میکرد، مادرشان باید تمام سعی خود را میکرد که ببازد علیرغم اینکه بازیکنِ ماهرتری بود، ولی ارزشِ این را نداشت که بَرنده شود؛ وَ اینکه وقتی مَست بود شکلکها وَ اداهایِ عجیب و غریب وَ ترسناکی درمیآورد که باعث وحشتِ شدید آنها میشد، وَ به غیر از آنها هیچگاه هیچکس آن شکلکها وَ اداهای پدرشان را ندیده بود، برای همین وقتی آنها میگفتند پدرشان "شکلک درمیآورد" هیچکس نمیفهمید منظور آنها چیست. وَلی وقتی آنها خردسال بودند، آن داستانها وَ خواب از طریق فرو رفتن به دنیایِ داستان وجود داشت، وَ اگر در اتاقی دیگر صدای فریادهای مادرشان را میشنیدند وَ خودشان نیز به گریه وَ داد-و-فریاد میافتادند، هیچ امکانی برای مقاومت وَ مقابله نداشتند جز اینکه خود را زیر ملافه ببرند وَ به رویا وَ تخیل پناه ببرند.
انیس در ژانویه 1961 پسر سیزده سالهاش را به انگلیس بُرد وَ حدود یک هفته در اتاقی در هتل "کامبرلند" در نزدیکیِ "مربل آرک" در لندن اقامت داشتند، قبل از اینکه او تحصیل در مدرسه "راگبی" را شروع کند. در آن یک هفته آنها روزها برای تهیه ی وسایل، یونیفورم وَ سایر چیزهای لازم در مدرسه به خرید میرفتند. یونیفورم آن مدرسه شاملِ یک کت، شلوار خاکستری وَ پیراهنی مردانه با یقهای خشک بود که بَر گردنِ دانشآموزان فشار میاورد وَ کراوات زدن را ایجاب میکرد وَ نفسِ شاگردان را بند میاورد. آنها در "لیونس کورنر هاوس" در خیابانِ "کاوِنتری" شیر-وَ-شکلات-با-یخ مینوشیدند وَ به سینمای "اودئون" واقع در "مربل آرک" رفتند تا فیلم "جهنمِ سَنت-ترینیان" را تماشا کنند وَ او تمام مدت به این فکر میکرد که ای کاش مدرسهشان جداسازیِ جنسیتی را کنار بگذارد وَ دختران را هم بپذیرد. عصرها پدرش از اغذیهفروشیِ "کاردوما" در خیابانِ "اجوِر" مرغ سرخشده میخرید وَ میداد به او تا در کتِ آبیرنگِ جدیدش قایم کند وَ مخفیانه به اتاقشان در هتل ببرد. شبها انیس مست میکرد وَ او را که در خواب هم دچار وحشت شده بود، از خواب بیدار میکرد وَ به او دستور میداد که با صدای بلند هر چه فحش کثیف است خطاب به او فریاد کند، فحشهایی که او حتی تصورش را هم نمیکرد که پدرش بلد باشد. بعد آنها به مدرسه "راگبی" رفتند، یک صندلی قرمز خریدند وَ از یکدیگر خداحافظی کردند. انیس از پسرش که جلوی ساختمان مدرسه یونیفورم بَر تن، با کلاهی آبی-و-سفید-رنگ وَ کتش که بوی مرغ گرفته بود، ایستاده بود، یک عکس گرفت. وَ اگر کسی چهرهاش را در آن لحظه میدید، فکر میکرد غم مشهود در چشمهایش به این دلیل است که قرار است بدور از خانواده به آن مدرسه برود. وَلی واقعیت این بود که او بیصبرانه منتظرِ جدا شدن از پدرش بود تا بتواند آن شبهای فحاشی وَ آن چشمهایِ قرمزشده ی خشمگین را به فراموشی بسپارد. او قصد داشت غم را در گذشته رها کند وَ آینده ی خود را شروع کند. وَ مشخص بود که تحولاتِ جدید در زندگیش منجر به این شده بود که تمام سعی خود را بکار بگیرد تا زندگیش را هر چه دورتر از پدرش به پیش ببرد وَ چند اقیانوس فاصله بین خودش وَ پدرش قرار دهد وَ آن فاصله را حفظ کند. وقتی او تحصیلاتش را در "دانشگاه کمبریج" به پایان رساند وَ به پدرش گفت که قصد دارد نویسنده شود، پدرش خشکش زد وَ با ناله گفت: "جواب دوستانم را چگونه بدهم؟"
وَلی نوزده سال بعد، در چهلمین سالروز تولد پسرش، انیس رشدی نامهای برایش فرستاد که با دستخط خودش نوشته شده بود وَ تبدیل به یکی از گرانقدرترین ارسالاتی شد که تاکنون یک نویسنده دریافت کرده است یا در آینده دریافت خواهد کرد. این اتفاق درست پنج ماه قبل از مرگِ انیس در سن هفتاد-و-هفت سالگی رُخ داده بود. انیس به سرطانِ سریع-پیشرونده ی استخوان مبتلا شده بود. در آن نامه انیس سعی کرده بود به پسرش ثابت کند که کتابهای پسرش را با دقت خوانده است وَ عمیقاً آن را درک کرده است وَ با اشتیاق منتظر کتابهای بعدی او میباشد، وَ همچنین از محبت پدریاش سخن گفته بود وَ تاسف خود را از اینکه در طول حدوداَ نیم-قرن از زندگی پسرش نتوانسته بوده محبتش را به او ابراز وَ اثبات کند، بیان کرده بود. طول عمر انیس آنقدر کفاف داد که از موفقیت «بچههای نیمه-شب» وَ «شرم» خوشنود شود، وَلی زمانی که کتابی که پسرش در آن بزرگترین وام خود را به او اِدا کرده بود منتشر شد، او دیگر در قید حیات نبود تا آن را بخواند.
(11 جولای 2022)