۱۴۰۱ دی ۱۴, چهارشنبه

ترجمه بخشهایی از کتاب جدید سلمان رشدی (بخش 22)


نام کتاب به فارسی: "زندگی سلمان رشدی پس از فتوا - خاطرات سلمان رشدی به قلم خودش"
نام نویسنده و کتاب به انگلیسی:
Salman Rushdie: "Joseph Anton – A Memoir" 
تاریخ اولین انتشار به زبان اصلی (انگلیسی): سال 2012 


بخش 22 ترجمه فارسی: 

بخشهایی از فصل سوم کتاب – "سال صفر" 

صفحه 145-144: 


روز دوم اقامتش در هتل "لایگن آرمز" استن و بنی به دیدار او آمدند، با برگه ای در دست. رئیس جمهور وقت ایران علی خامنه ای اشاره ای کرده بود مبنی بر اینکه اگر او پوزش بطلبد، ممکن است از مجازات او، "آن مرد حقیر"، بگذرند. استن گفت: «به نظر میرسد که تو باید اقداماتی انجام بدهی تا درجه حرارت را پایین بیاوری». بنی نیز در تایید گفت: «آره، این انتظار را دارند. یک اعلامیه ی مناسب از طرف تو، میتواند کمک کند». او میخواست بداند که چه کسانی این ایده و این انتظار را داشتند. استن بدون اشاره ای واضح گفت: «این نظر عمومی ست، در بین بالایی ها». آیا این نظر پلیس بود یا نظر دولت؟ استن گفت: «آنها خودشان پیشقدم شده اند و متنی را آماده کرده اند». بنی گفت: «خوب متن را بخوان. اگر از سبک آن راضی نیستی، هر تغییری میخواهی در آن بده». استن گفت: «تو نویسنده این متن هستی. انصافاً من باید گزارش بدهم که متن به تاییدت رسیده». 

متنی که به دست او دادند، واقعاً قابل-قبول نبود: متنی بزدلانه و خود-شکننده. امضای آن به معنای شکست بود. آیا در واقع چنین معامله ای به او پیشنهاد نکرده بودند: که فقط به شرطی میتواند از حمایت دولت و محافظت توسط پلیس برخوردار شود، اگر که پرنسیب هایش و دفاع از کتابش را به کنار نهد، به زانو بیفتد و عجز و لابه کند؟ استن و بنی به شدت معذب به نظر می رسیدند. بنی گفت: «همانطور که گفتم تو این اختیار را داری که تغییراتی در متن بدهی». استن گفت: «ببینیم بعد آنها چه واکنشی خواهند داشت». و اگر فرض کنیم که او تصمیم بگیرد چنین اعلامیه ای را الان انتشار ندهد؟ استن گفت: «نظر رسمی این است که انتشار چنین متنی ایده ی خوبی ست. الان مذاکراتی در سطوح بالا بخاطر موقعیت تو در جریان است. علاوه بر این باید به اسرای مان در لبنان هم فکر کنیم، و همچنین به آقای راجر کوپر که در تهران در زندان است. شرایط آنها بدتر از شرایط توست. درخواست از تو این است که تو هم سهم خود را انجام دهی». (در دهه 1980 گروه حزب الله لبنان، که از نظر مالی تماماً توسط ایران تامین میشد، تحت نامهای گوناگون نود-و-شش شهروند خارجی را از بیست-و-یک کشور به اسارت گرفته بود، از جمله چندین شهروند آمریکایی و بریتانیایی را. علاوه بر این آقای کوپر، بیزنس-من بریتانیایی، در ایران دستگیر و زندانی شده بود.) 

انجام وظیفه ای که عهده-دار شده بود، غیرممکن بود: نوشتن متنی که قرار بود به عنوان یک شاخه ی درخت زیتون تعبیر شود، بدون اینکه مسائل مهم کنار نهاده شوند. آخرش اعلامیه ای سر هم کرد، که از متن آن به شدت بیزار بود. «به عنوان نویسنده "آیات شیطانی" من متوجه شده ام که مسلمانان در بسیاری از نقاط جهان از انتشار رمان من واقعاً آزرده شده اند. من عمیقاً متأسفم از آزردگی یی که آن اثر برای پیروان مخلص اسلام ایجاد کرده است. با در نظر گرفتن اینکه ما امروز در جهانی با ادیانی بسیار زندگی می کنیم، این تجربه باعث یادآوری به ما شد که همه ما باید از حساسیت های دیگران آگاه باشیم». صدای شخصی او سعی در دفاع از خود داشت و دلیل می آورد که او فقط بابت آزردگی ها معذرت-خواهی کرده است – هر چه باشد، او هیچگاه قصد نداشت آزردگی ایجاد کند – و بابت نوشتن و انتشار خود کتاب معذرت نخواسته است. وَ بله، ما باید ازحساسیت های دیگران آگاه باشیم، ولی این به این معنی نبود که ما باید در برابر آن تسلیم شویم. این جملات جنگجویانه و مستقیماً بیان-نشده ی او، در لابلای سطور نوشته-شده ی متن بازتاب یافته بود. ولی او می دانست که آن متن فقط وقتی می توانست تاثیرگذار باشد که کاملاً و بطور مستقیم به عنوان یک معذرت-خواهی نوشته شده باشد. فکر چنان چیزی از نظر جسمی او را مریض-احوال میکرد. 

آن متن اقدامی بی-فایده بود. آن را نپذیرفتند، بعد بطور ضمنی پذیرفتند، و بعد دوباره نپذیرفتند، هم جامعه مسلمان بریتانیا و هم حکام ایران. موضع-گیریِ از سر قدرت این بود که هر گونه مذاکره با تعصب و جزمگرایی را رد کند. برخورد او ولی از موضع ضعف بود و برای همین با او به عنوان یک شخص ضعیف روبرو می شدند. "آبزرور" از او دفاع کرد – «نه بریتانیا و نه نویسنده ی کتاب دلیلی برای معذرت-خواهی ندارند» – ولی بزودی معلوم میشد که احساس او مبنی بر اینکه آن متن یک خطا و گامی بسیار اشتباه بود، بجا بوده است. امامِ در حالِ مرگ گفت: «سلمان رشدی اگر زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال، تمامی همِّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند». به نظر می رسید که از این بدتر نمی توانست بشود. ولی اینگونه نبود. چند ماه بعد ماجرا از این هم وخیمتر میشد. 


(04 ژانویه 2023) 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر