۱۴۰۱ آذر ۲۳, چهارشنبه

ترجمه بخشهایی از کتاب جدید سلمان رشدی (بخش 21)


نام کتاب به فارسی: "زندگی سلمان رشدی پس از فتوا - خاطرات سلمان رشدی به قلم خودش"
نام نویسنده و کتاب به انگلیسی:
Salman Rushdie: "Joseph Anton – A Memoir" 
تاریخ اولین انتشار به زبان اصلی (انگلیسی): سال 2012 


بخش 21 ترجمه فارسی


بخشهایی از فصل دوم کتاب – "دست-نوشته ها سوختنی نیستند" 


او در مقاله ای در نشریه "آبزرور" نوشت: «تمدن چه شکننده است، چه آسان، چه آسوده یک کتاب آتش می گیرد! درونِ رمان من، شخصیتهای آن تلاش میکنند کاملاً انسان شوند، از طریق مواجه شدن با حقایق عظیمی که در عشق، مرگ و (با یا بدون خدا) حیات روح انسان نهفته است. بیرونِ آن، نیروهای ضدبشری در حال رژه هستند. یکی از شخصیتهای رمان من میگوید: "امروز در هند مرزبندیِ بین جبهه ها شکل گرفته است. سکولار در مقابل مذهبی، روشنایی در مقابل تاریکی. بهتر است تصمیم بگیری که کدام طرف میخواهی قرار بگیری". الان که این جنگ به بریتانیا هم کشیده شده است، من فقط میتوانم امیدوار باشم که بر اثر بی-عملی، باخت در پیش نباشد. برای ما زمانِ آن رسیده که انتخاب کنیم». 

ولی همه اینگونه به قضیه نگاه نمی کردند. خیلی ها از برخورد مستقیم با موضوع طفره می رفتند، بخصوص آن دسته از نمایندگان پارلمان که در منطقه انتخاباتی شان درصد بالایی از رای-دهندگان را مسلمانان تشکیل میدادند.  (صفحه 130-129) 


روز بعد از کتابسوزان بردفورد، بزرگترین کتابفروشی زنجیره ای در بریتانیا، "دبلیو. اچ. اسمیت"، در تمام 430 شعبه ی خود "آیات شیطانی" را از پیشخوان فروش برداشت. مدیر عامل آن گفت: «ما به هیچ وجه علاقه نداریم که به ما به عنوان سانسورچی نگریسته شود. سعی ما بر این است که آنچه را که عموم مردم میخواهند، در اختیارشان قرار دهیم». 

شکاف بین آن "سلمان" که او معتقد بود در زندگی شخصی اش آن است، و آن "رشدیِ" در انظار عمومی که برای او ناآشنا بود، روز به روز افزایش می یافت. یکی از آن دو، سلمان یا رشدی، خودش مطمئن نبود کدام-یک، از تعداد نمایندگان حزب کارگر در پارلمان که به صفوف مسلمانان پیوسته بودند، وحشتزده شده بود – هر چه بود، او همه عمرش از حزب کارگر پشتیبانی کرده بود – و با غمگینی به این نتیجه رسیده بود که «محافظه کاران واقعی بریتانیا اکنون در حزب کارگرند، در حالی که رادیکال ها همه در حزب آبی [رنگ پرچم حزب محافظه-کار بریتانیا؛ م.] هستند». (صفحه 131-130) 


تظاهرات-کنندگان فریاد میزدند "رشدی، زمان مرگت فرا رسیده است"، و او برای اولین بار فکر کرد که شاید آنها راست بگویند. خشونت، خشونت به بار می آورد. روز بعد شورشی دیگر در کشمیر رخ داد – کشمیر محبوب او، وطن اولیه ی خانواده اش – و یک مرد دیگر کشته شده بود. 

او به این فکر کرد که "خونریزی، خونریزی در پی خواهد داشت". 


در اینجا یک مرد پیرِ بیمارِ در حال مرگ در اتاقی تاریک دراز کشیده بود. در اینجا پسرش داشت برای او تعریف میکرد که عده ای مسلمان در هند و پاکستان کشته شده اند. پسر به مرد پیر گفت که یک کتاب باعث این شده است، یک کتاب که علیه اسلام است. چند ساعت بعد، پسر وارد دفتر تلویزیون ایران شد، با سندی در دست. فتوا یا حکم بطور معمول یک سند رسمی ست، امضاشده در حضور شاهدین و مُهر و موم شده، ولی این فقط تکه ای کاغذ بود که بر آن متنی تایپ شده بود. هیچکس هیچگاه آن سند رسمی را ندید، اگر که چنین سندی اصلاً وجود داشت، ولی پسر آن مرد پیرِ بیمارِ در حال مرگ گفت که این حکم پدرش است و هیچکس این وظیفه را نداشت که از او سوال کند. آن تکه کاغذ به گوینده ی اخبار تلویزیون داده شد و او شروع به خواندن کرد. 

آن روز، روز ولنتاین بود. (صفحه 135-134؛ فصل دوم کتاب در اینجا به پایان میرسد.) 


14 دسامبر 2022 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر